بیتابیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

بیتای زندگی مامانی و بابایی

همایش شیرخوارگان

دختر خوشگلم همیشه وقتی ایام محرم همایش شیرخوارگانو میدیم آرزو میکردم کاش منم میتونستم بچه مو ببرم برای عزاذاری.خیلی حسرت میخوردم وقتی نمیتونستم.اما امسال خدا بزرگترین نعمتشو در اختیارم گذاشته بود تا منم بتونم قدمی برای عزاداری بردارم و حسرت چند ساله مو خالی کنم.امسال منم تونستم گوشه ای از غم رباب مادر حضرت علی اصغرو درک کنم.امسال قسمتم شد تا منم از شهدای کربلا بخوام تا شمارو خوب تربیت کنم.صاف و ساده مثل الان بی ریا....      ازشون خواستم تا زیر سایه خدای مهربون و خودشون شما رو همیشه برای من و بابایی حفظ کنن.        خدایا خیلی خیلی ازت ممنونم که منو با بهترین حس دنیا آشنا کردی.ازشون خواستم کمکم کنن تا ...
17 آبان 1392

بافتنی آی بافتنی

عزیزم این مامانبزرگا افتادن به جون کامواها و هی دارن برای شما لباس میبافن...مامانجون(مامان بابایی) برای شما یه کاپشن و شلوار و کلاه ست بافته که خیلی نازن.یه جلیقه ام برات بافته که متاسفانه عکسشو ندارم الان....دستشون درد نکنه.ایشالله همیشه زنده باشن این از کاپشن و شلوار و کلاهت اینم عکس خودت با لباسای ناز نازیت اینم عکس دستبندی که مامانجون(مامان بابایی)برای دندونیت خریده بود که یادم رفته بود عکسش. بذارم جونم اینم پاپوشی که مامانجونی(مامان مامانی) برات بافته ALL STARE ...
15 آبان 1392

شیطنت های بیتا جونم

پرنسس من ماشالله خیلی شیطون شدی و اصلا یه جا نمیشینی.من 24 سلعته پشت سر شما راه میافتم تا مبادا کار خطرناکی بکنی از شیرین کاریات بگم مامانی: تلفنو برمیداری و الو الو میکنی فدای تو برس برمیداری و موهاتو شونه میکنی وقتی میخوایم بیرون بریم کلاهتو برمیداری تلاش میکنی بذاری سرت. وقتی بهت میگم مثلا پیش پیشی کو دستاتو باز میکنی و میگی پووووو خلاصه الان اینا یادمه.خیلی بلا شدی جوجوی من منم که عاشقتمممممممم اینم یه عکس از موقعی که داری با حباب بازی میکنی  ...
12 آبان 1392

اولین دست خط جوجو بیتا

عزیز دلم این اولین دست خط شماست که یواشکی دور از چشم ما پشت در اتاق دایی سینارو نوشتی منم برای اینکه یادگاری بمونه ازش عکس گرفتم تا وقتی جوجو طلای من بزرگ شد اولین دست خطشو ببینه عاشقتم دخترمممممممممممممممممم اینم یه عکس که داشتی با خرست بازی میکردی ...
10 آبان 1392

این روزهای بلا خانوم

جوجو طلای مامان ماشالله خیلی شیطون شدی...یادمه همیشه میگفتم دوست دارم بچه ام از دیوار راست بالا بره و الان شما همونی شدی که میگفتم از روی صندلی غذا میری رو اپن از گاز بالا میری.اگه یه لحظه ازت غافل شم از دسته گاز میگیری و پاتو میذاری رو در فر و میری بالا آخه مگه شما پسر؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه که خیلی بلا شدی.منم خیلی خیلی عاشقتم اینم چند دست لباسی که با بابایی خریدیم برات این دو دست بلوز و شلوار خوشمل اینم کاپشن شلوارت که من عاشقشممممممممممم ...
6 آبان 1392

بافتنی های زمستونی بیتاجونم

دخمل خوشگل من مامانجون برای زمستونت یه پیراهن خیلی خوشگل با تل بافته خیلی بهت میاد عزیزم. یه شال و کلاهم بافته که خیلی خوشگله.واقعا دستش درد نکنه....بیا از همین جا بهش بگیم که خیلی خیلی دوسش داریم اینم عکس بیتاجونم با پیراهن و شال کلاه و چند تا عکس دیگه این از پیراهن خوشملت اینم از شال و کلاه خوشملت حالا به من بگو آخه این چه مدل لالا کردنه؟اینجا خونه مامانجونینا بودیم اینم از خرابکاری بیتا حسابی مشغول بودی مامانی بعدشم که صدات کردم اینطوری نگام کردی فدای سرت عزیزم  ...
1 آبان 1392

10 ماهگیت مبارک پرنسس

پرنسس کوچولوی من 10 ماهگیت مبارک باشه عزیزم. امروز 10 ماهه که صدای نفسهای گرمت موسیقی دلنشین خلوت شبانه ی من و بابایی هست... هر روز که میگذره عاشق تر میشم و برق چشمای نازنینت وقتی نگام میکنی و لبخند کوچولویی میشینه رو لبات امید منو به آینده صد چندان میکنه. با بودنت همه خوبی های دنیارو به من و بابایی هدیه دادی پرنسس کوچولو ی من. وقتی موقع شیر خوردن دستاتو میچسبئنی رو قلبم تمام لذت های دنیارو بهم هدیه میکنی و منو غرق لذت میکنی مادری از خدا میخوام مثل همیشه پناهمون باشه و دستامونو ول نکنه شادی همیشه مهمون دلهامون باشه.                         &nbs...
23 مهر 1392
1